scenery



 میدانی، یک اتفاق هایی باید بیافتند. باید بلند شوی و بروی سراغ یخچال. بطری آب را سر بکشی و این ایده به ذهنت برسد که میتوانی بنویسی. باید در یک، شنبه-ی ابری، بگذاری اشکهایت راه خودشان را پیدا کنند. باید وقتی صدای در زدن ناامیدی را شنیدی، او را دعوت کنی به یک عصرانه. بروید، چای بنوشید و باهم به امید بخندید. باید یک موسیقی غم انگیز گوش دهی و بگویی" خودش است!". باید گریه کنی. نریختن اشکها، بیشتر از ریختنشان دردناک است. پیرت میکنند. باید، موبایلت را چک کنی، منتظر یک نوا باشی، تا تایید کند همه چیز دقیقا درست است. تو جایی درستی هستی. باید پایت را به این دنیا میگذاشتی. باید راه رفتن، حرف زدن و نوشتن را یاد میگرفتی. باید دوست پیدا میکردی. باید غمزده میشدی. باید یک نفر را پیدا میکردی تا حالت را بفهمد. باید یک صفحه جدید برای نوشتن پیدا میکردی. اما یک نبایدی وجود دارد. نباید میمردی. اگر نبودی، تمام این اگر ها معنایی نداشت.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها